• پنج شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۴ -
  • 22 May 2025

  • پنج شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۴ -
  • 22 May 2025
عصر برابری یا کشتن کارآفرینی؟

افسانه نابرابری

چند دقیقه‌ای را صرف مرور نظرات سیاسی یا گشت و گذار در رسانه‌های اجتماعی کنید، آن‌گاه به حقیقتی ظاهرا حل‌شده پی خواهید برد: «نابرابری در غرب رو به افزایش است، طبقه متوسط در حال از بین رفتن است و دموکراسی‌ها در آستانه سلطه الیگارشی قرار دارند.»...

چند دقیقه‌ای را صرف مرور نظرات سیاسی یا گشت و گذار در رسانه‌های اجتماعی کنید، آن‌گاه به حقیقتی ظاهرا حل‌شده پی خواهید برد: «نابرابری در غرب رو به افزایش است، طبقه متوسط ​​در حال از بین رفتن است و دموکراسی‌ها در آستانه سلطه الیگارشی قرار دارند
این ایده اغواکننده است؛ زیرا با اضطراب‌های روزمره در بسیاری از کشورهای غربی همخوانی دارد. مسکن به‌طور فزاینده‌ای غیرقابل تحمل شده، ثروت میلیاردرها به طرز غیرقابل تصوری افزایش یافته و این بیماری همه‌گیر شکاف‌های عمیقی را در شبکه‌های تامین اجتماعی آشکار کرده است. به نوشته فارن‌افرز، با این حال، تاثیرگذارترین ادعاها در مورد نابرابری، مبتنی بر خوانش‌های گزینشی از تاریخ و اندازه‌گیری‌های جزئی از استانداردهای زندگی است. وقتی ترازنامه کامل اقتصادهای مدرن -شامل مالیات‌ها، نقل و انتقالات، حقوق بازنشستگی، مالکیت خانه و این واقعیت که افراد در طول زندگی خود از طبقات درآمدی مختلفی عبور می‌کنند - بررسی شود، داستان به‌طور قابل توجهی متفاوت به نظر می‌رسد. جوامع غربی آن‌قدرها هم که بسیاری تصور می‌کنند، نابرابر نیستند.
البته این دعوتی برای آسودگی خاطر نیست. قدرت اقتصادی متمرکز می‌تواند بازارها و سیاست را مختل کند؛ بخش‌هایی از فقر عمیق در کشورهای ثروتمند همچنان وجود دارد و در ایالات متحده، در واقع، قشر بالای جامعه از بقیه جلوتر رفته است. اما تمرکز صرف بر ثروت‌های چشم‌گیر بنیان‌گذاران فناوری یا مدیران صندوق‌های پوشش ریسک، یک تحول آرام‌تر و گسترده‌تر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد: خانوارها در طیف درآمدی مختلف اکنون صاحب سرمایه‌ای در مقیاسی غیرقابل تصور برای نسل‌های قبلی هستند و معیارهای اساسی رفاه در جوامع غربی - از جمله امید به زندگی، پیشرفت تحصیلی و امکانات مصرف- تقریبا برای همه بهبود یافته است.
درک درست حقایق مهم است؛ زیرا تشخیص نادرست، تجویزهای نادرست را به دنبال دارد. اگر دولت‌ها فرض کنند که سرمایه‌داری به‌طور اجتناب‌ناپذیری در حال بازآفرینی نابرابری‌های عصر طلایی است، آنها به مصادره ثروت، کنترل قیمت‌ها یا بخش‌های عمومی هرچه بزرگ‌تر که توسط پایه‌های مالیاتی شکننده تامین مالی می‌شوند، متوسل خواهند شد. اگر در عوض، شواهد نشان دهد که اقتصادهای بازار آزاد با گسترش مالکیت دارایی، طبقات متوسط ​​را ثروتمند کرده‌اند، ثروت کارآفرینان با پیشرفت‌هایی که با عموم مردم به اشتراک گذاشته شده است، مرتبط است و بخش عمده‌ای از افزایش نابرابری ثبت‌شده پس از سال۱۹۸۰، منعکس کننده ویژگی‌های (نامناسب) روش‌شناختی است، آن‌گاه دستور کار متفاوتی دنبال می‌شود: «دولت‌ها باید جاه‌طلبی را تشویق کنند، از رقابت حمایت کنند، دسترسی به ثروت‌آفرینی را گسترش دهند و اطمینان حاصل کنند که خدمات عمومی مکمل -نه خفه‌کننده- رفاه خصوصی باشند.» خلاصه اینکه، قبل از اینکه نابرابری را به‌عنوان یک بحران وجودی در نظر بگیریم، ارزش دارد که دماسنج را دوباره بررسی کنیم.
 داستان نابرابری افسارگسیخته
روایت رایج در مورد نابرابری - که توسط اقتصاددان توماس پیکتی در کتاب پرفروش خود در سال۲۰۱۴ با عنوان «سرمایه در قرن بیست و یکم» رواج یافت - یک منحنی U شکل را به تصویر می‌کشد. از این دیدگاه، تمرکز شدید درآمد و ثروت در میان گروه کوچکی از نخبگان در اوایل قرن بیستم تنها با جنگ‌های جهانی و مالیات بر سرمایه شکسته شد. چرخش به سمت آزادسازی بازار در حدود سال۱۹۸۰ موج دوم پلوتوکراسی (حکومت ثروتمندان) را به راه انداخت. نمودارهای سهم افراد با درآمد بالا ظاهرا این داستان را تایید می‌کنند: از سال۱۹۸۰، سهم یک درصد بالایی از درآمد پیش از کسر مالیات، به ویژه در ایالات متحده و بریتانیا، افزایش یافته است.
اگر افزایش میلیاردرهای مشهور، رکود دستمزدهای متوسط ​​و فوران رسوایی‌های شرکت‌های بزرگ را هم اضافه کنید، تصویر کامل به نظر می‌رسد. سه نوع شواهد، این تفسیر را تایید می‌کنند. اول، داده‌های اظهارنامه مالیاتی هستند که درآمد بازار قبل از کسر مالیات را ردیابی می‌کنند: «حقوق و دستمزد، سود سهام و سود سرمایه تحقق یافته.» این موارد نشان‌دهنده شکاف‌های فزاینده است؛ زیرا افراد پردرآمد سود نامتناسبی از جهانی‌شدن و فناوری دیجیتال به‌دست آورده‌اند. دوم، بررسی ثروت خانوارها است که نشان می‌دهد چه کسی سهام و املاک و مستغلات دارد؛ وقتی قیمت دارایی‌ها افزایش می‌یابد، سبد دارایی‌های ثروتمندان نیز افزایش می‌یابد. سوم، آمارهای خاصی هستند که تیتر خبرها می‌شوند - بسیاری از مدیران عامل صدها برابر بیشتر از کارگران معمولی حقوق می‌گرفتند یا هشت مردی که روی هم‌رفته از نیمی از جهان ثروتمندترند - و خشم عمومی را برمی‌انگیزانند. اما چنین شواهدی محدودیت‌هایی دارند. شروع زمان از سال۱۹۸۰ از نظر بلاغی راحت است؛ زیرا نابرابری در آن زمان به‌طور غیرمعمولی پایین بود، پس از دهه‌ها مالیات‌های سنگین و مقررات سخت‌گیرانه که کارآفرینی را تضعیف کرده و بسیاری از مسیرهای شغلی بلندپروازانه را محدود کرده بود. سطوح امروزی، اگرچه بالاتر از سطوح اواخر دهه ۱۹۷۰ است، اما بسیار پایین‌تر از سطوح قبل از جنگ جهانی دوم است، زمانی که مالیات‌ها بسیار پایین‌تر از امروز بودند.
علاوه بر این، اکثر تخمین‌های نابرابری درآمدی در واقع در دو دهه گذشته ثابت مانده‌اند. به همین ترتیب، تمرکز بر درآمد قبل از کسر مالیات، پیامدهای مالیات تصاعدی و از همه مهم‌تر، هزینه‌های عمومی هنگفت در حوزه مراقبت‌های بهداشتی، آموزش و حقوق بازنشستگی را که به‌طور نامتناسبی به نفع خانوارهای کم‌درآمد و متوسط ​​است، نادیده می‌گیرد. در نهایت، بررسی‌های ثروت اغلب دارایی‌های بازنشستگی اجباری را حذف می‌کنند و مسکن‌های تحت مالکیت مالک - دو منبع بزرگ ثروت طبقه متوسط ​​- را کمتر از مقدار واقعی محاسبه می‌کنند.
تحقیقات اخیر جرالد آوتن و دیوید اسپلینتر، اقتصاددانان مالیاتی، روی توزیع درآمد در ایالات متحده نشان می‌دهد که با اصلاح درآمد کمتر از حد گزارش‌شده در پایین‌ترین سطح درآمد، درآمد به حساب‌های بازنشستگی معوق مالیاتی منتقل می‌شود و انتقال‌های رفاهی، این روند را به‌طرز چشم‌گیری مسطح می‌کند: در ایالات متحده، سهم یک درصد بالای جامعه از درآمد پس از کسر مالیات، امروز تنها اندکی بیشتر از سال۱۹۶۰ است که به‌هیچ‌وجه به دوبرابر شدنی که در برآوردهای ارائه شده توسط پیکتی و نویسندگان همکارش ذکر شده، نزدیک نیست. تصویر اروپا به لطف توزیع مجدد سنگین‌تر و کاهش پرداخت‌های «همه‌چیز به برنده می‌رسد» در صدر نردبان شرکت‌ها، همچنان مسطح‌تر است.
 موجی در حال افزایش
داده‌های متعارف تنها بخشی از داستان را روایت می‌کنند و آن هم ناخوشایندترین بخش ماجرا. حجم فزاینده‌ای از تحقیقات، توزیع بلندمدت ثروت را با افزودن مواردی که مطالعات قبلی نادیده گرفته بودند، مورد ارزیابی مجدد قرار می‌دهند. سه یافته برجسته است. اول، ثروت خصوصی به‌طور انفجاری افزایش یافته، اما مالکیت گسترده آن نیز به همان اندازه افزایش یافته است. ترازنامه‌های ملی بازسازی‌شده برای فرانسه، آلمان، اسپانیا، سوئد، بریتانیا و ایالات متحده نشان می‌دهد که ثروت واقعی به ازای هر بزرگسال از سال۱۹۸۰ تقریبا سه‌برابر شده و از سال۱۹۵۰ بیش از هفت‌برابر شده است. نکته مهم این است که سهم فزاینده‌ای از این سرمایه در خانه‌ها و صندوق‌های بازنشستگی خانوارهای عادی قرار دارد. در سال۱۹۰۰، دارایی‌های تحت مالکیت نخبگان - حوزه‌های کشاورزی و سهام شرکت‌های صنعتی یا مالی - غالب بود؛ امروزه، املاک مسکونی و حساب‌های بازنشستگی تامین‌شده، بخش عمده‌ای از دارایی‌های خصوصی را تشکیل می‌دهند. این تغییر با مالکیت انبوه خانه موازی است: در بیشتر کشورهای غربی، ۶۰ تا ۷۰ درصد خانوارها اکنون صاحب سقف بالای سر خود هستند؛ سهامی که در دسترس اجدادشان نبود. بیشتر کارگران مطالبات بازنشستگی خود را در صندوق‌های سرمایه‌گذاری مشترک یا صندوق‌های شاخص نگهداری می‌کنند که به آنها بازده بالای بازارهای سهام را با ریسک کم می‌دهد؛ چیزی که به دموکراتیزه کردن مالی منجر می‌شود.

دوم، تمرکز ثروت در طول قرن گذشته کاهش یافته و افزایش نیافته است. در اروپا، یک درصد بالای جامعه اکنون به‌سختی یک سوم سهمی را که در سال۱۹۱۰ داشتند، درست قبل از آغاز دوران دگرگون‌کننده جنگ‌های جهانی، دموکراتیزاسیون و رشد ظرفیت دولتی در اختیار دارند و از دهه۱۹۷۰ این سهم اساسا ثابت مانده است، حتی با اینکه ثروت واقعی - یعنی ثروت تعدیل‌شده با تورم - با افزایش قیمت دارایی‌ها سه‌برابر شده است. ایالات متحده از دهه۱۹۷۰ روند صعودی واضح‌تری را نشان می‌دهد که بیشتر در میان ثروت‌های چشم‌گیر غول‌های فناوری و مالی قابل مشاهده است که دستاوردهای آنها حتی از رشد چشم‌گیر ثروت طبقه متوسط ​​نیز پیشی گرفته است. با این حال، تمرکز ایالات متحده همچنان به سطح سال۱۹۶۰ خود نزدیک‌تر است تا به اوج خود قبل از ۱۹۱۴. بنابراین، واقعیت کمی غالب قرن، عصر طلایی جدید نیست، بلکه برابرسازی چشم‌گیر ثروت است که توسط مالکیت انبوه دارایی‌ها به پیش می‌رود.
سوم، این واقعیت که افراد در طول زندگی خود از طبقات درآمدی مختلفی عبور می‌کنند، باید معیارهای معمول نابرابری را تعدیل کند. بنابراین، اثرات پرداخت‌های رفاهی نیز باید چنین باشد. تصاویر سالانه، دانشجویان تحصیلات تکمیلی را در کنار بازنشستگانی قرار می‌دهد که با پس‌انداز زندگی می‌کنند و باعث می‌شوند شکاف‌های درآمد و ثروت، گسترده‌تر از شکاف‌های مصرف در طول زندگی به نظر برسند. وقتی مطالعات در کشورهای مختلف افراد را در طول زمان دنبال می‌کنند، معمولا متوجه می‌شوند که تنها در عرض چند سال، نیمی از خانوارهای دهک پایین درآمدی به سطوح بالاتر صعود کرده‌اند. بسیاری از خانوارهای دهک بالا می‌توانند پس از شکست در کسب‌وکار یا سرمایه‌گذاری به پله‌های پایین‌تر نردبان سقوط کنند. برنامه‌های رفاهی دولت، این تفاوت‌ها را بیشتر کاهش می‌دهد. در سوئد، وقتی مستمری‌های عمومی به‌صورت سرمایه‌ای محاسبه و به ارزیابی ثروت شخصی اضافه می‌شوند، همین امر به تنهایی نابرابری ثروت اندازه‌گیری شده - که به‌عنوان ضریب جینی شناخته می‌شود - را تقریبا به نصف کاهش می‌دهد. در ایالات متحده، نقش بازتوزیعی بازار کمتر است؛ اما وقتی تامین اجتماعی، دارو و درمان و بیمه سلامت ارائه شده توسط کارفرما به عنوان درآمد غیرنقدی در نظر گرفته می‌شوند، خانوارهای متوسط ​​​​بسیار بهتر از آنچه داده‌های خام دستمزد نشان می‌دهند، عمل می‌کنند.
به گزارش دنیای اقتصاد،این حقایق، تصویر شکاف فزاینده و اجتناب‌ناپذیر بین نخبگان ثروتمند و بقیه را تضعیف می‌کند. بله، کارآفرینان فوق‌ستاره ثروت‌هایی به ارزش ده‌ها میلیارد دلار جمع‌آوری کرده‌اند. اما این نتیجه نشان‌دهنده موفقیت است، نه شکست: آنها کالاها و خدماتی را ارائه دادند که میلیون‌ها نفر آزادانه آنها را خریداری کردند. شرکت‌های پررونق آنها همچنین مشاغل، درآمد دستمزد بالاتر و درآمد مالیاتی قابل توجهی را - مستقیما از طریق سود و حقوق و دستمزد و غیرمستقیم با افزایش پایه مالیاتی گسترده‌تر - فراهم می‌کنند.
لینک کوتاه خبر: https://eghtesadkerman.ir/14199
اخبار مرتبط
نظرات شما